Monday, February 20, 2012

بشکند آن دست که جام باده بشکست

گویند روزی رندی به میخانه رسید
بر درش دید عماه سیاه و عمامه سفید
...
با سنگ می شکستند شیشه و جام شراب
هم اوباش کراواتی و هم آخوند کله خراب
...
ملا صلواتی به در کرد و بالای منبر همی شد
گفتا زین پس قانون شهر همان سنت نبوی شد
...
رند بگفتا بشکند آن دست که جام باده بشکست
نوکر اسلام است دولت رهبر ملی شدن نفت
...
به خود آیید مستان به هوش و هشیاران خموش
در مجلس ممنوع کردند می خور و می فروش
...
جاهلان تخم اسلام بکاشتند و آزادی بکشتند 
 همه دین گریزان زین پس محکوم به بهشتند

سروده ای از: روباه

No comments:

Post a Comment