گویند روزی رندی به میخانه رسید
بر درش دید عماه سیاه و عمامه سفید
...
با سنگ می شکستند شیشه و جام شراب
هم اوباش کراواتی و هم آخوند کله خراب
...
ملا صلواتی به در کرد و بالای منبر همی شد
گفتا زین پس قانون شهر همان سنت نبوی شد
...
رند بگفتا بشکند آن دست که جام باده بشکست
نوکر اسلام است دولت رهبر ملی شدن نفت
...
به خود آیید مستان به هوش و هشیاران خموش
در مجلس ممنوع کردند می خور و می فروش
...
جاهلان تخم اسلام بکاشتند و آزادی بکشتند
No comments:
Post a Comment